با فروپاشی سیستمهای سوسیالیستی در کشورهای اروپای شرقی در اواخر قرن گذشته و پیروزی نظام سرمایه داری بر سوسیالیسم نه فقط، به نقل از فیلسوف آمریکایی ‘ فرانسیس فوکو یاما ‘، تاریخ به انتهای خود رسید، بلکه دوران ایدئولوژیها نیز خاتمه یافت. موافقان نظریه پایان ایدئولوژیها برای اثبات ادعا خود به بحران اقتصادی سالهای گذشته اشاره میکنند. این موافقان می گویند که منتقدان ( معترضان ) به بحران اقتصادی نتوانستند یک آلترناتیو جدی سیاسی – اقتصادی که بتواند جاگزین سیستم سرمایه داری شود ارائه دهند ( انتقاد معترضان بیشتر به قدرت بیش از حد بانکها بود تا پیشنهاد یک برنامه ی برای تغییر سیستم ). اما مخالفان این نظریه که دوران ایدئولوژیها به پایان رسیده معتقدند که هر حزب، یا هر جریان سیاسی برای رسیدن به اهداف خود از یک ایدئولوژی پیروی میکند.
این نظریه درست است، اما نظریات سیاسی، یا ایدئولوژی احزاب در کشورهای غربی چندان تفاوتی زیادی با یک دیگر ندارند: تمام این احزاب از اقتصاد آزاد ( نه دولتی ) و آزادیهای فردی حمایت میکنند. اما نظریه اقتصاد آزاد و آزادیهای فردی از مشخصات اصلی ایدئولوژی نئولیبرالیسم به شمار میآیند. حال این سوال مطرح است که آیا نئولیبرالیسم یک ایدئولوژی است؟ برای مارکس به طور کلی هر تئوری، یا هر جهان ببنی و حتا مذهب یک ایدئولوژی ( روبنا ) است. از طرف دیگر مارکس همچنین اشاره میکند که ایدئولوژی یک آگاهی نادرست ( از واقعیت های اجتماعی ) است. نادرست به این معنی که مصلحت، یا منفعت یک اقلیت به جای مصلحت اکثریت تبلیغ میشود و در نهایت واقعیتهای اجتماعی ( استثمار گارگران توسط سرمایه داران ) برای شهروندان پنهان میمانند. اما مارکس ادامه میدهد که با روش علمی ( انتقاد ) میتوان نادرستی این آگاهی ( ایدئولوژی ) را به شهروندان نشان داد ( تا حدودی پوپر و هابرماس نیز معتقدند که با انتقاد بر ایدئولوژی نادرستی بودن آنها آشکار میشود ). بنا به تعریف مارکس ایدئولوژی نئولیبرالیسم که از آزادیهای فردی و اقتصاد آزاد دفاع میکند یک آگاهی نادرست است. اما در مقابل یک دیگر قرار دادن ایدئولوژی نئولیبرالیسم و انتقاد، یا نادرست در مقابل درست ( علم ) کار مشکلی است. امروزه درست بودن این دو مشخصه نئولیبرالیسم: آزادیهای فردی و اقتصاد آزاد ( پس از تجربه اقتصاد دولتی و نفی آزادیهای فردی در کشورهای سوسیالیستی سابق و ایران امروز )، چنان بدیهی و حتا طبیعی به نظر میرسند که دیگر نمیتوان ایدئولوژی نئولیبرالیسم را در ردیف آگاهیهای نادرست قرار داد.
فقط یک اتفاق نبود که واژه ایدئولوژی بعد از انقلاب فرانسه پدیدار گشت. پدیدار شدن این واژه همزمان بود با جنبشهای ایدئولوژی سوسیالیسم، لیبرالیسم و محافظه گرایی که در قرن نوزده پا بر عرصه سیاست گذاشتند. از آنجایی که ایدئولوژی یک آغازی داشت این پیش بینی زیاد دور از واقعیت نیست که پایانی نیز داشته باشد. اما ویژگی هر ایدئولوژی رساندن این سه پیام به پیروان خود است: ۱ – که با یک ایده انتزاعی (ایدئولوژی) میتوان دنیا را تغییر داد. ۲ – که ایدئولوژی یک رسالت تاریخی برای تغییر دنیا را دارد. ۳ – که با به اجراء درآوردن، یا عملی کردن ایدئولوژی مورد نظر ( پایه گذاری یک سیستم یا یک دولت ایدئولوژی ) شرایط زندگی شهروندان بهبود مییابد. اما برای تبدیل کردن یک فلسفه سیاسی به یک دستور عملی برای تغییر شرایط اجتماعی باید فرض را بر این مبنا گذاشت که نحوه کارکرد های اجتماعی ( روابط و ضوابط اجتماعی ) مانند قوانین در طبیعت ( علوم طبیعی ) قابل شناخت هستند و جهان را میتوان ( با شناخت از نحوه کارکرد های اجتماعی ) با برنامه ریزی علمی ( منطقی ) عوض و بهتر کرد ( اما آیا می توان به شناخت نحوه کارکردهای اجتماعی مانند قوانین در طبیعت دست یافت مورد سوال است ). منشاء طرز فکر تغییر دنیا را باید در عصر روشنگری جستجو کرد و در تز یازده مارکس به انتقاد از فویرباخ به خوبی نمایان میشود: ” فیلسوفها به طور مختلف دنیا را تفسیر کردند، اما مهم تغییر آن است. ” حداقل در کشورهای غربی این نظریه مارکس برای تغییر و بهتر کردن دنیا دیگر طرفداری ندارد. روشنفکران غربی بودند که بعد از انقلاب فرانسه ایدئولوژیها را اشاعه دادند، اما امروزه به تنها چیزی که یک روشنفکر فکر نمیکند به ایدئولوژیها و تغییر دنیا است. در دوران گلوبالیسم که تمام کشورها نه برای پیش برد یک ایدئولوژی بخصوص، بلکه برای منافع اقتصادی خود ( واقع نگری ) عمل میکنند، ایران تنها کشوری است که منافع اقتصادی و سیاسی خود را قربانی تبلیغ یک ایدئولوژی کرده است: ایدئولوژی ضد غربی ( ضد امریکایی )، یا با زبان چپها: ایدئولوژی ضد امپریالیسم. حکمرانان ایران تا به امروز متوجه نشدهاند که دوران ایدئولوژیها به پایان رسیده است.
فقط یک اتفاق نبود که واژه ایدئولوژی بعد از انقلاب فرانسه پدیدار گشت. پدیدار شدن این واژه همزمان بود با جنبشهای ایدئولوژی سوسیالیسم، لیبرالیسم و محافظه گرایی که در قرن نوزده پا بر عرصه سیاست گذاشتند. از آنجایی که ایدئولوژی یک آغازی داشت این پیش بینی زیاد دور از واقعیت نیست که پایانی نیز داشته باشد. اما ویژگی هر ایدئولوژی رساندن این سه پیام به پیروان خود است: ۱ – که با یک ایده انتزاعی (ایدئولوژی) میتوان دنیا را تغییر داد. ۲ – که ایدئولوژی یک رسالت تاریخی برای تغییر دنیا را دارد. ۳ – که با به اجراء درآوردن، یا عملی کردن ایدئولوژی مورد نظر ( پایه گذاری یک سیستم یا یک دولت ایدئولوژی ) شرایط زندگی شهروندان بهبود مییابد. اما برای تبدیل کردن یک فلسفه سیاسی به یک دستور عملی برای تغییر شرایط اجتماعی باید فرض را بر این مبنا گذاشت که نحوه کارکرد های اجتماعی ( روابط و ضوابط اجتماعی ) مانند قوانین در طبیعت ( علوم طبیعی ) قابل شناخت هستند و جهان را میتوان ( با شناخت از نحوه کارکرد های اجتماعی ) با برنامه ریزی علمی ( منطقی ) عوض و بهتر کرد ( اما آیا می توان به شناخت نحوه کارکردهای اجتماعی مانند قوانین در طبیعت دست یافت مورد سوال است ). منشاء طرز فکر تغییر دنیا را باید در عصر روشنگری جستجو کرد و در تز یازده مارکس به انتقاد از فویرباخ به خوبی نمایان میشود: ” فیلسوفها به طور مختلف دنیا را تفسیر کردند، اما مهم تغییر آن است. ” حداقل در کشورهای غربی این نظریه مارکس برای تغییر و بهتر کردن دنیا دیگر طرفداری ندارد. روشنفکران غربی بودند که بعد از انقلاب فرانسه ایدئولوژیها را اشاعه دادند، اما امروزه به تنها چیزی که یک روشنفکر فکر نمیکند به ایدئولوژیها و تغییر دنیا است. در دوران گلوبالیسم که تمام کشورها نه برای پیش برد یک ایدئولوژی بخصوص، بلکه برای منافع اقتصادی خود ( واقع نگری ) عمل میکنند، ایران تنها کشوری است که منافع اقتصادی و سیاسی خود را قربانی تبلیغ یک ایدئولوژی کرده است: ایدئولوژی ضد غربی ( ضد امریکایی )، یا با زبان چپها: ایدئولوژی ضد امپریالیسم. حکمرانان ایران تا به امروز متوجه نشدهاند که دوران ایدئولوژیها به پایان رسیده است.