در اوج شکوفائی دوره رنسانس در ايتاليا کشيش ها کاتوليک معشوقه ها و فرزند های متعددی داشتند ، شغل و پست های دولتی به پيروان کليسا واگذار می شد و دين مسيحیت مفهوم و معنی خود را برای شهروندان از دست داده و فقط اسمی از آن باقی مانده بود.
“ ما شهروندان ايتاليا بايد مديون کليسا و کشيش ها باشيم که باعث بی مذهبی و بد شدن ما شدند.” ماکياولی ( Discorsi )
Machiavelli اولين نظريه پرداز عصر جديد است که در اواخر قرن ۱۵ قوانين دنيوی را جايگزين دستور های الهی نمود و بدين ترتيب پايه های افکارهای قرون وسطی متزلزل گرديدند. تئوری سياسی قرون وسطی ايده آليستی بود و بعد از ماکياولی رئاليستی شد. انسان مدرن و منطقی نه در عصر روشنگری بلکه خيلی زودتر يعنی در زمان زندگی ماکياولی پا به عرصه وجود گذاشت ، انسانی که زندگی خود را ديگر به دست نيرو های ماوراء طبيعی نسپرد.
با ماکياولی عقايد مذهبی به خرد مبدل گرديدند و مسئله مليت و ملی گرائی باب روز شد و به همين علت نيز ماکس وبر اشاره می کند که مذهب برای ماکياولی يعنی کشور ايتاليا و برای او مليت مهم تر از مذهب مسيحيت بود. مهم ترين مقوله در تئوری سياسی ماکياولی مقوله قدرت سياسی و حفظ اين قدرت است. ماکياولی حتی پيشنهاد می کند که حکم فرما برای حفظ قدرت می بايست به مسائل اخلاقی زياد توجه نکند.