کانت یهودستیز و نژادپرست

آدرنو اشاره می کند به نامه ای از کانت که فیلسوف دروان روشنگری و نویسنده کتاب “متافیزیک اخلاق” در این نامه یک نقاش یهودی تبار را مسخره می کند ( ١). این نقاش، بدون اطلاع کانت، تک چهره ( پرتره ) فیلسوف را کشیده بود. کانت در این نامه نوشته است: ” تصویری که آقای لوو ( Loewe) کشیده است تا حدودی شبیه من است، اما یک فردی که از نقاشی اطلاع دارد به من گفت که یک یهود همیشه یهود دیگری را نقاشی می کند; نقاش یهود بیشتر به بینی توجه کرده است.” ( منظور کانت فرم بخصوصی از بینی است که ضد یهودیان این فرم را به قوم یهود نسبت می دهند و نقاش کانت را با یک بینی یهودی نشان داده است ).

آدرنو معتقد است که این گفتار کانت یک نظریه زشت ضد یهودی است (Antisemitism ). هانا آرنت، فیلسوف آلمانی، در کتاب ” ابتذال شرور ” از دادگاه آیشمن در اسرائیل ( 1961 ) خبر می دهد (2). آیشمن برای دفاع از خود در این دادگاه ناگهان و به طور غیرمنتظره به کانت استناد می کند که او ( آیشمن ) در تمام مدت زندگی بر طبق استاندارهای ( نرم ) اخلاقی کانت عمل کرده است. آیشمن اضافه می کند که موازین مقوله  ” وظیفه ” در فلسفه اخلاق کانت را همیشه مد نظر داشته است و همچنین یک تعریف نسبتا دقیقی از مقوله ” امر مطلق ” ( categorical imperative ) کانت را به دادگاه ارائه می دهد: ” درک من از `امر مطلق` این است که اصل خواسته ( اراده ) من و اصل سعی و کوشش من باید به نوعی باشد که بتواند این اصل به یک قانون کلی تبدیل شود. ” آیشمن در دفاع از خود در دادگاه متذکر می شود که او فقط وظیفه اش را انجام داده است. بیشتر فاشیست های آلمان برای توجیه عمل کرد خود به “ امر مطلق” کانت اشاره کردند. برای کانت اخلاق در مرحله اول یعنی اخلاق وظیفه (Deontological ethics)، وظیفه در اینجا به معنای  آن عملکرد الزامی است که در محدوده قانون صورت می گیرد. این آگاهی از وظیفه، یعنی به وطیفه خود عمل کردن باعث می شود که شخص وظیفه شناس ( آیشمن ) تمام تردید ها از قتل را به کنار بگذارد و با وجدان راحت جنایت کند، وظیفه اش را انجام بدهد. بخصوص این جنایت موقعی ابعاد وسیع تری را در بر می گیرد که شخص وظیفه شناس ( فاشیست های آلمان در جنگ دوم جهانی ) هم به خود ارج بدهد و  هم قربانی خود ( یهودی ) را تحقیر کند. استاد فلسفه دانشگاه کلمبیا، Joshua Halberstam، حتا معتقد است که مقوله اخلاق کانت راه را به اردوگاه آدم سوزی آشویتس ( Auschwitz ) هموار کرد:  

for, alas, there is a nevertheless- the root of Ausschwitz were nourished by a stream in Kantian morality

فلسفه اخلاق کانت، ” امر مطلق “، ویژگی قانون ( قانون کلی ) را دارد و پایه های این قانون، به نقل از کانت، بر مقوله خرد بنا شده است ( قانون خرد ). اما این خرد کانتی که می بایست در بطن قانون نهفته باشد ناملموس، آبستره است. اخلاق کانت احساس، دلسوزی و ترحم را نمی شناسد.

” an ethics which elevates duty above human compassion “

به عقیده کانت، اگر فردی بخواهد بداند که آیا عمل انجام شده یا عملکردی که قرار است اتفاق بیفتاد از نظر اخلاقی درست است یا نه می بایست این فرد غرض یا مقصود عمل خود را کنترل کند، به این معنا که آیا این غرض عقلایی است یا نه. کانت بین انگیزه عملکرد و خود عمل مقوله تفکر ( خرد ) را قرار می دهد، که یک عملکرد اخلاقی خوب باید یک عملکرد عقلایی باشد. اما اشکال فلسفه اخلاق کانت در این است که احساس در انگیزه عملکرد نقشی بازی نمی کند:

For Hoess and his fellow Nazis the emotions are moral  irrelevancies,….. The requirements of duty and compliance to authority are the only legitimate arbiters of moral behavior (٣)

 زمانی که احساس از اخلاق حذف شود راه برای عملکرده های ها غیر انسانی باز است. فاشیست ها آلمانی همزمان با ارجعیت دادن به انجام وظیفه و از بین بردن احساس در خود اقدام به جنایت علیه بشریت کردند.

در نهایت این سوال مطرح است که آیا می توان یک رابط مستقیم بین فلسفه اخلاق کانت و جنایات آلمان فاشیسم را در قرن 20 ثابت کرد ؟

نظریات و گفتار خصمانه و ضد یهودی کانت فقط منحصر به استهزاء گرفتن یک نقاش یهودی، آنطور که آدرنو خبر می دهد، نمی شود. مذهب شناس وقت، Abegg، خبر از این گفتار کانت می دهد: ” هیچ چیزی از آن بیرون نمی آید، تا زمانی که یهود یهود است، خودشان را ختنه می کنند، برای اجتماع بیشتر مضر هستند تا مفید. یهودیان خون آشام های جامعه اند” (4). کانت حتا خواستار “مرگ آسایش بخش” (Euthanasia) دین یهودیت شد (5). فاشیست های آلمانی در سال های 40 قرن گذشته با استفاده از این واژه ( Euthanasia ) و از این متد پزشکی صدها هزار از بیماران روحی و علاج ناپذیر را کشتند. اما چرا کانت خواستار ” مرگ آسایش بخش ” دین مسیحیت نشد؟. کانت معتقد بود که ” دین یهودیت در واقع دین نیست”، بلکه اساس این دین را “قوانین اجباری” تشکیل می دهند. برای کانت یهودیان یک “ملت شیاد و کلاهبردار” هستند: “فلسطینی های که نزد ما زندگی می کنند ( منظور کانت از فلسطینی ها یهودیان هستند – نویسنده) روح رباخواری دارند که از زمان تبعید در این ملت مشاهده می شود.” کانت اضافه می کند که ” یهودیان حتا هم دیگر را نیز گول می زنند…… و مفهوم آبرو و حیثیت را نمی شناسند. ”( 6 ) کانت به طور کلی معتقد بود که ملت های شرقی با مفهوم مباهات و احترام آشنا نیستند.

کانت در درس نظری جغرافی ( 75 – 1764 ) به نژادهای مختلف اشاره می کند: ” بالا ترین نژاد و حد کمال انسانیت را ما نزد سفید پوستان مشاهده می کنیم. نژاد زرد تا حدودی استعداد دارد. سیاهپوستان در سطح خیلی پایین قرار دارند و از تمام نژاد ها پایین تر بومی های امریکا هستند.” کانت حتا معتقد بود که سفیدپوستان به نژاد های دیگر درس و آموزش می دهند و با زور اسلحه بر آن ها پیروز شدند. در باره بومی های برازیل این نظریه را کانت ابراز می کند: ” برازیلی ها واژه خدا را نمی شناسند، برهنه هستند و اسیران خود را می خورند.” در باره سیاهپوستان: “سیاهپوست می تواند با فرهنگ و با انضباط بشود، اما متمدن نمی شود.” کانت ادامه می دهد: ” این آدم سر تا پا سیاه بود، یک دلیل روشن، آن چیزی را که او بیان کرد، احمقانه بود.” به نظر کانت، چون فرد سخنگو سیاه است، پس گفتار او احمقانه است. کانت به ملت های وحشی نیز اشاره کرده است: ” ما نزد ملت های وحشی متوجه شدیم که با وجود اینکه این ملت ها مدت زمان زیادی در خدمت اروپائیان هستند، اما به نوع رندگی اروپایی عادت نمی کنند. این ملت ها وحشی تمایلی به آزادی ندارند، بر خلاف آنچه که روسو ادعا کرده است. هنوز حیوان انسانیت را نزد خود پرورش نداده است.” (7) برای کانت ملت های وحشی موجوداتی هستند بین حیوان و انسان.

1- Adorno, gesammelte Schriften, Frankfurt a.M.1997. Bd 6, P. 291

2- Hannah Arendt, Ein Bericht von der Banalität des Bösen, München 1965, P.174

3- Joshua Halberstam, From Kant to Ausschwitz, in : Social Theory and Practice, Vol 14, Nr.1988, 41-54

4- Rudolf Malter, Kant in Rede und Gespräch, Hamburg 1991. Nr.518

5- Immanuel Kant, gesammelten Schriften, herausgegeben von der Königlich Preußischen Akademie der Wissenschaften, Berlin 1902, Bd 23, P. 443

Immanuel Kant, Anthropologie, Bd.7, P.206 -6

Immanuel Kant, Bd 12, P. 697 -7

عشق پلاتون ی، عشق ارسطوی

فیلسوفان یونانی ( پلاتون و ارسطو ) به دو مدل عشقی اشاره کرده اند :

عشق ترکیبی یا عشق پیوندی : عاشقان در عشق ترکیبی با یک دیگر ادغام و یکی می شوند. این نوع عشق را پلاتون در کتاب” ضیافت ” به بجث گذاشت. پلاتون در این اثر گفتگوهای 7 مهمان را بازگو می کند.  آریستو فانس ( Aristophanes )، یکی از مهمانان در این ضیافت ،در یک گفتار، که به طور قطع عقیده پلاتون نیست، به اسطوره “شکل کروی بودن انسان ها ” اشاره می کند. طبق این اسطوره انسان ها نخست شکل کروی داشتند، که هر دو نیمه این کره تشکیل شده بود یا از جنس مرد ( نوع ایده آل )، یا از یک زن و یک مرد ( نوع خوب ) و یا از دو زن ( نوع بد ).

این انسان های کروی شکل از قدرت زیادی برخوردار بودند و قصد داشتند به خدایان در آسمان حمله کنند. پادشاه خدایان، زئوس ( Zeus )، برای جلوگیری از حمله این انسان های کروی شکل آنها را به دو نیمه تقسیم کرد. از این تاریخ به بعد، از تاریخ به دو نیمه شدن انسان، هر نیمه تلاش می کند نیمه دیگر را پیدا کند ( پیدا کردن همسر ) که دو باره یکی شوند. اسطوره کروی بودن انسان ها نشان دهنده از بین رفتن حس خود پرستی است، چرا که نیمه دیگر نیز بخشی از خود است و یک بخش نمی تواند به طور ابزاری از بخش دیگر استفاده کند. اما این تصور که هر دو طرف در عشق ترکیبی، به بعلت یکی بودن، در غم، درد و شادی یک دیگر شریک اند یک توهم است. اگر یک طرف به دندان درد مبتلا شد طرف دیگر نمی تواند خود را شریک بداند و نمی خواهد هم که به این درد دچار شود. فیلسوف معاصر آمریکایی، Robert Solomon، در کتاب ( about Love – 1988) این عشق پیوندی را توضیح می دهد:

A theory of love [ ….] is a theory of the self, but a shared self, a self mutually defined and possessed by two people. The story (of Aristophanea) is nonsene .but the conclusion is profound. ( Solomon 1988, 24

اما به عقیده فیلسوف این عشق ترکیی با خصوصیت های مدرن فرد ( استقلال فردی ) هماهنگی ندارد.

از خودگذشتگی و علاقمند بودن ( ارسطو )

واژه های های دوستی و عشق که فیلسوف در کتاب اخلاق خود ( Nicomachean Ethics ) از آن ها نام می برد حاوی دو عنصر هستند: حسن نظر به طرف مقابل یا آرزوی سعادت دیگری را داشتن و دو جانبه بودن عشق. این دو خصلت یاید آشکار یاشند، بدین معنا که هر طرف نظر طرف دیگر را بشناسد و برای سعادتمند شدن دیگری فعال شود. اصل مهم از نظر ارسطو برای دوستی و دلبستگی ( عشق ) فهم و درک یک دیگر است که به زمان زیادی احتیاج دارد. ارسطو همچنان یادآوری می کند که همنشینی و مصاحبت باعث تحکیم و پایداری دوستی و دلبستگی می گردد، به زبان ساده تر عشق از نظر ارسطو یعنی گفت و گو. اما عشق ارسطوی یک عشق رمانتیکی ( احساسی ) نیست و تراژدی عشقی را نمی شناسد . هر چقدر هم این عشق آتشین باشد به طور قطع هیچ وقت یکی از طرفین نمی سوزد. در این عشق عاشق انتظار عشق طرف مقابل را دارد و در حقیقت یک دادن و گرفتن است (gift- exchang ). این عشق بیشتر یک رابطه است تا یک شیفتگی متقابل. معمولا در مرحله اول آشنایی عشقی شیفتگی و گم شدن یک طرف درطرف دیگر ( fallig in love ) مشاهده می شود. این از خودبیگانگی مرحله اول عشق، با مرور زمان، جای خود را به یک بینش عقلانی ( مرحله آخر ) می دهد. اما با وارد شدن نفر سوم به ماجرا ( عشقی ) این بینش عقلایی به عشق دوباره به شیفتگی و از خود بیگانه شدن می انجامد. به عقیده ارسطو زمانی دو نفر شریک احساسات یک دیگر باشند و عملکرد مشابهی هم داشته باشند دیگر را دوست دارند

تقویم تقلبی

  سکه شناس انگلیسی ، J. Walker، اشاره می کند که تعداد زیادی از سکه های که اعراب ضرب کرده اند با اخبار تاریخ نویسان عرب و ایرانی از نظر زمانی همخوانی نمی کنند:

 Even so there are numerous case where the coin evidence ….. ”

Can not be reconciled with the historical tradition.” (1

 

 اسلام شناسان برای تطبیق دادن سال های ضرب شده بر روی سکه ها با اطلاعاتی که نویسندگان سنتی عرب و ایرانی ( طبری ) از زمان حکمرانی خلیفه ها و فرمانداران عرب داده اند در کنار تقویم سال هجری  ( سال اول = 3 – 622  میلادی ) یک تقویم مصنوعی ( تقلبی ) به این نحو درست کردند:   

 دوران یزدگرد سوم [ سال اول = 3/ 632 میلادی 

دوران بعد از یزدگرد سوم [سال اول = 3/ 652  میلادی   

 : Dating Systems

AH = Hijri [ year 1 = 622/3 AD]
YE = Yazdgard Era [ year 1 = 632/3 AD]
PYE = Post-Yazdgard Era [ year 1 = 652/3 AD 

حال اسلام شناسان می توانند با به کمک گرفتن این تقویم ساختگی تاریخ سکه های را که با اطلاعات نویسندگان عرب و ایرانی (طبری) از حکمرانان عرب همخوان نیستند همخوان کنند. به طور مثال، اسلام شناس آلمانی ، G. Rotter، از دو روش مختلف برای تعیین تاریخ سکه های که در ایران ضرب شده اند استفاده می کند: برای مشخص کردن تاریخ سکه های که در داراب ( فارس ) ضرب شده اند به تقویم سال یزدگرد سوم اشاره می کند و برای سکه های که در نقاط دیگر ایران ضرب شده اند تقویم سال هجری را معتبر می داند. (2) به این ترتیب این اسلام شناس می تواند با به کمک گرفتن از این دو روش تاریخ ضرب سکه ها را با ارقام طبری در رابطه با حکومت خلیفه ها تطبیق دهد. سکه های از عبدالملک مروان با تاریخ 60 در داراب ضرب شده اند، اما چون این سال 60 (682 میلادی ) با تاریخ طبری مطابقت نمی کند اسلام شناسان زمان خلافت عبدالملک مروان را با تقویم یزدگردی ( سال 72 ) تعیین می کنند که با تاریخ طبری مطابقت کند. اما تاریخ حکاکی شده بر روی سنگ نبشته معاویه در “ ام افیس”  ( اینجا )  تاریخ حقیقی ضرب سکه های ساسانی – عرب است. به طور مثال، یک سکه که سال 60 بر روی آن حکاری شده است این معنی را می دهد که این سکه 60 سال بعد از سال 622 ( سال یک اعراب )، در سال 682 (میلادی ) ضرب شده است و نه در سال 72 ( 694 ) ، سال یزدگردی .

1 – John Walker,  A Catalogue Of The Muhammadan Coins In The British

Museum, 1941, Volume I، the Arab-Sassanian Coins, London 1941, xxxvii

2 – Gernot Rotter, Die Umayyaden und der Zweite Bürgerkrieg ( 680-692), Wiesbaden 1982, P. 85

مجازات اعدام

بعضی از فیلسوفان، افلاطون، روسو، کانت، شوپنهار و هگل، از نظر اخلاقی موافق مجازات اعدام بودند. اما فیلسوفانی هم مانند فیشته، ولتر و کامو حکم اعدام را رد کردند. بیشتر دلایلی که دولت ها برای توجیه اجرای حکم اعدام ارائه می دهند عبارتند از : 1- ترساندن و بازداشتن دیگران از اعمال خلاف قانون. 2 – محافظت شهروندان از مجرم . 3 – تلافی ( قصاص ). تابحال هیچ تحقیقاتی ( آمار ) ثابت نکرده است که حکم اعدام باعث ترساندن دیگران از دست زدن به جنایت شده است.

اجرای حکم اعدام برای محافظت شهروندان نیز دلیل قانع کننده ای نیست. برای محافظت شهروندان می توان مجرم را به حبس ابد محکوم کرد. اما مورد سوم توجیه حکم اعدام، یعنی تلافی، تا به امروز اهمیت خود را از دست نداده است. در کتاب انجیل امر تلافی در این جمله ” چشم بجای چشم، دندان بجای دندان ” بیان گردیده است. فیلسوف آلمانی، کانت، به این اصل یکسان بودن مجازات ( کشتن را با کشتن باید جواب داد ) در کتاب ” متافیزیک اخلاق ” اشاره می کند: ” اما اگر فردی یک نفر را به قتل رساند، می بایست این فرد کشته شود “، که منظور فیلسوف اجرا حکم اعدام برای قاتل است. فیلسوف امریکایی،Stephen Nathanson ،معتقد است که این نظریه کانت در مورد اصل تلافی ( جرم را با جرم باید جواب داد ) در مجازات با مشکلاتی همراه است که قابل حل نیستند (1). بطور مثال در رابطه با تجاوز می بایست دولت ( مامور دولت ) به شخص متجاوز تجاوز کند. هیچ دولتی اجازه ندارد و نمی تواند دست به چنین عمل غیر اخلاقی بزند و به یک مجرم ،برای تلافی، تجاوز کند. یا مجسم کنید که یک نفر به جرم شکنجه دادن قربانی خود محکوم می شود. آیا دولت اجازه دارد اصل تلافی را به اجرا بگذارد و مجرم را شکنجه دهد. قانون تلافی چگونه باید به اجرا در بیآید در مورد فردی که بطور مثال یک ساختمان دولتی را به آتش کشیده یا در پرداخت مالیات تقلب کرده است. همچنین قانون تلافی در مورد شخصی که ار خود دفاع می کند و شخص مهاجم را به قتل می رساند نباید اجرا شود. بنابراین هر سه دلیل ( ترساندن دیگران، حفاظت شهروندان و تلافی ) برای اجرای مجازات اعدام قانع کننده نیستند. اما یک دلیل مهم برای حذف مجازات اعدام از قوانین کیفری اشتباه قاضی است. بارها دادگاه اشتباها حکم اعدام برای فرد بی گناهی را صادر کرده است. 

.(1) Stephen, Nathanson: An eye for an eye? The morality of punishing by death. New Jersey 1987, p. 72-81

نویسنده بی خانمان، هرتا مولر، جایزه نوبل ادبیات 2009 را دریافت کرد

 

کوتاه از زبان هرتا مولر از زندگی خود در رومانی

“شب از جوهر درست شده است”

مدت نسبتا کوتاهی به خودکشی فکر می کردم و حتا چند بار نیز خودم را برای این کار آماده کرده بودم. اما من خودم را نکشتم و تصمیم گرفتم که در آینده نیز دست به این کار نزنم. علت اینکه من ار خودکشی صرفنظر کردم تهدیدات پلیس مخفی ( رومانی ) بود که بارها به نوعی بگوش من رسانده بود که قصد دارد منرا به قتل برساند، منرا در رودخانه ای غرق کند یا در یک سانحه رانندگی کشته شوم.

Weiterlesen

سوال اصلی متافیزیک و در نهایت سوال فلسفه

سوال اصلی متافیزیک و در نهایت سوال فلسفه :

” چرا اساسا یک چیز هست و نه هیچ “

” Why are something and not rather nothing ”
) Gottfried Wilhelm Leibniz ) 

  اما سوال های کلاسیک متافیزیک ( علم ماوراء طبيعی ) :

آیا خدا وجود دارد ؟، در صورت وجود، خصوصیات این خدا چیست ؟
چه تمایزی مابین ماده و روح موجود است ؟
آیا روح فناناپذیر است ؟
آیا می توان آزادانه تصمیم گرفت ( آزادی اراده ) یا اینکه اتفاقات گذشته که فرد هیچگونه دخالتی در به وقوع افتادن آن ها نداشته است مانند قانون ” جبر و الزام “  تصمیم فرد را تعیین می کنند ( determinism ). اگر قانون ” جبر و الزام ” عملکرد فرد را تعیین می کند ( همانطور که این قانون در طبیعت به اجرا در می آید ) پس دیگر نمی توان از آزادی اراده صحبت کرد.

Weiterlesen

طبیعت

 

fossil

زمین شناسان این مار  ( فسیل ) به طول 2 متر را که 46 میلیون سال پیش می زیسته در نزدیکی شهر دارمشتات ( آلمان) پیدا کردند. در شکم مار یک مارمولک دیده می شود ( در دایره ) و در شکم مارمولک یک حشره که با میکروسکوپ دیده می شود. بلعیدن و بلعیده شدن، این قانون تغییرناپذیر در طبیعت، به نوع دیگری نیز در طبیعت انسان ها نهفته است که در جنگ ها و قتل عام ها خود را نشان می دهد. آدرنو، فیلسوف آلمانی، یقین داشت که می بایست  طبیعت دیگری، دنیای دیگری، بدون قانون بلعیدن و بلعیده شدن وجود داشته باشد.

دیالکتیک روشنگری ( آدرنو و هورکهایمر)

sirnen

  کشتی ادیسئوس از نزدیکی جزیره ی می گذرد که از سوی آن آواز افسونگرانه ای ( siren ) شنیده می شود    

هابرماس، فیلسوف آلمانی، کتاب “دیالکتیک روشنگری”  اثر آدرنو و هورک هایمر را  ”سیاه ترین کتاب بورژوازی”  نامید و عده ای از شاگردان آدرنو  نیز به خواننده گان ”دیالکتیک روشنگری” هشدار داده اند که این اثر یک دام است و باید مواظب باشند که گرفتار آن نشوند. منظور از دام نه تمام کتاب ”دیالکتیک روشنگری” ، بلکه بیشتر بخش به دکل بستن ادیسئوس و گذشتن کشتی از نزدیگی  جزیره ای است که از سوی آن آواز اغواگرانه ای ( آواز حوریان دریایی ) به گوش می رسید.

در منظومه هومر از ادیسئوس به عنوان ”ویرانگر شهر” نام برده شده است که منظور شهر ترویا است. پس از پیروزی یونانیان بر ترویا و ویران کردن این شهر ادیسئوس با همرزمان خود با کشتی به طرف جزیره “ ”ایتاکا ” ( زادگاه ادیسئوس ) به حرکت در میآیند. قبل از جنگ ترویا ادیسئوس پادشاه جزیره ” ایتاکا” بود. در راه بازگشت ادیسئوس و ملوانان کشتی برای استراحت مدت زمانی در یک جزیره که محل سکونت یک الهه ( Kirke) است توقف می کنند. الهه اشاره به آواز اغواگری می کند که در مسیر راه کشتی ادیسئوس به طرف ” ایتاکا “ از سوی جزیره ای شنیده می شود. الهه به ادیسئوس هشدار می دهد که تا به حال هیچ دریانوردی نتوانسته در مقابل این آواز بسیار جذاب و وسوسه انگیز از خود مقاومتی نشان دهد و به طرف جزیره ( بطرف آواز ) رفته است. الهه ادامه می دهد که دریانوردان دیگر از این جزیره باز نگشته اند. برخورد ادیسئوس با آواز در نزدیکی جزیره یک تراژدی است: ادیسئوس که وحشت داشت به طرف آوازی که از سوی جزیره به گوش میرسد حرکت کند و دیگر باز نگردد دست به اقداماتی در کشتی میزند. ادیسئوس به ملوانان دستور می دهد که او را به دکل کشتی ببندند و برای اینکه ملوانان آواز را نشوند در گوش های خود موم بگذارند. کشتی به جزیره نزدیک می شود و آوای اغواگر به گوش ادیسئوس که به دکل بسته شده میرسد. جذابیت آواز ، همانطور که الهه به ان اشاره کرده بود، به حدی است که ادیسئوس می خواهد به طرف آن برود. اما التماس و فریاد ادیسئوس برای باز کردن او از دکل و هدایت کشتی به طرف جزیره به گوش ملوانان که در گوش های خود موم گذاشته و فقط از خطر آواز و نه از جذابیت آن آگاه بودند نمی رسد. ملوانان به پارو زدن خود ادامه می دهند و کشتی از کنار جزیره می گذرد. ادیسئوس قربانی آواز اغوا گر نشد و مدتی بعد به زادگاه خود رسید. بدین سان ادیسئوس توانست نام، نشان و هویت (پادشاهی) خود را حفظ کند. اما با این وجود ادیسئوس برای رسیدن به زادگاه خود و حکمفرمایی کردن در آنجا قیمت گزافی را پرداخت. ادیسئوس امیال و خواسته های درونی خود را ( طبیعت خود را ) که همان رفتن به طرف نوای سحر انگیز بود برای حفظ هویت خود سرکوب کرد. ادیسئوس قربانی آوازی که از طرف جزیره شنیده می شد نگردید، اما او برای رسیدن به قدرت در زادگاه خود اشتیاق ها و خواسته های خود را قربانی کرد. آدرنو و هورکهایمر  معتقدند که تاریخ تمدن بشریت از زمان ادیسئوس تا به امروز تاریخ نفی اشتیاق های فرد برای ادامه بقا  و حفظ هویت است. به راستی این سوال مطرح است که چرا ادیسئوس به طرف آواز ( به طرف زیبایی ) نرفت. الهه فقط خبر داده بود که دریانوردهای که به طرف جزیره رفته اند برنگشته اند و از سرنوشت آنها اطلاعی در دست نیست. اما معلوم نیست که آیا این دریانوردان در آن حزیره جان خود را از دست داده باشند. بشر از همان بدو تاریخ از هنر صرفنظر کرد و به حکمفرمایی بر افراد و کسب مالکیت رو آورد. آدرنو و هورکهایمر در این بخش از کتاب ” دیالکتیک روشنگری” اشاره به شباهت اسطوره و روشنگری می کنند. اقدامات ادیسئوس در کشتی برای بقا خود عملکردی روشنگرانه ای بود و در صورتیکه آواز افسونگرانه از جزیره اسطوره است. داستان گذر کشتی ادیسئوس از کنار جزیره گذر تاریخی بشر از اسطوره به منطق است. ادیسئوس اولین انسان تاریخ است که با منطق خود در مقابل قدرت و سرنوشت اسطوره ی (جذابیت آواز ) مقاومت کرد و قربانی آن نگردید. اما بعد از گذشتن کشتی ادیسئوس از کنار جزیره حوریان آواز خوان هنر از پراکسیس ( حرکت به طرف “ایتاکا” و اعمال قدرت در آنجا) جدا گردید. حرکت تاریخ از همان سرآغاز ( از زمان ادیسئوس ) در مسیر اشتباهی، در مسیر قدرت و نه هنر، قرار گرفت. به عقیده نویسندگان کتاب ” دیالکتیک روشنگری” منشا تفکر عقلانی اروپاییان امروز عملکرد ادیسئوس در برخورد با آواز است. دیالکتیک روشنگری درست بدین معنی است که فرد مدرن با عملکرد های منطقی خود را حفظ می کند، اما این حفظ کردن خود، چون فرد جلوی خواسته های طبیعی خود را می گیرد، نفی خود نیز هست (دیالکتیک). ادیسئوس، به نقل از آدرنو و هورکهایمر، اولین شهروند مدرن (بورژوا) تاریخ است.

نگاه کنیم به عملکرد پاروزنان و ادیسئوس در کشتی در مسیر بازگشت به ” ایتاکا ” از دید فلسفه هگل در کتاب “پدیده شناسی روح”. هگل در بخش ” ارباب و بنده “ ( در زبان امروزی کارفرما و کارگر ) اشاره می کند که ارباب برای ادامه زندگی احتیاج به کار کردن ندارد و با تفریح و خوش گذرانی زندگی خود را می گذراند. در صورتیکه بنده می بایست برای حفظ بقای خود و ارباب کار کند. ادیسئوس ( کارفرما)، در کشتی کار نمی کند و با وجود اینکه به دکل بسته شده است، از شنیدن آواز لذت می برد. اما ملوانان کار می کنند (پارو می زنند) و سهمی هم از  جذابیت آواز نصیب آنها نمی شود. به عقیده نویسندگان “دیالکتیک روشنگری” این نمایش در کشتی ادیسئوس تا به امروز نیز ادامه دارد: کارفرما (بورژوا) امروز،  مانند ادیسئوس، در بند به زندگی خود ادامه می دهد و کارگر ها (ملوانان) هم نمی شنوند و فقط باید کار کنند.

قیام

  aufstandتظاهرات علیه تقلب در انتخابات 22 خرداد 1388

هیچ پدیده ی در تاریخ با شکوه تر و با جذبه تر از قیام یک ملت برای دست یافتن به آزادی نیست

نقاشی دیواری

 

wandmalerei

نقاشی دیواری زن گلچین در Stabiae – ایتالیا ( قرن یک قبل از میلاد  )

نقاش در یک زمینه فیروزه ی زنی را به تصویر در آورده که با یک لباس بلند زعفرانی رنگ و یک شال سفید  مشغول گل چیدن است.

مارکس اشاره می کند که “هنری زیبا تر از از هنر یونان باستان خلق نگردیده است و ما هنوز از این هنر لذت می بریم”. اما سوال این است که چگونه می تواند یک جامعه برده داری و یا به قول مارکسیست ها یک زیربنای عقب افتاده چنین هنری ( روبنا ) را به وجود آورد که سیستم پیشرفته سرمایه داری قادر به خلق آن نیست. این نقاشی از شهر Stabiae نظریه مارکس در باره هنر دوره باستان را تائید می کند.