هگل در سن 31 سالگی در دانشگاه Jena (آلمان) با سمت دانشيار و با حقوق بسیار کم مشغول به تدریس فلسفه می شود و 4 سال بعد در سال 1804 با عنوان پروفسور به کار خود ادامه می دهد ، اما شرائط مالی هگل تغییری نکرد و هم چنان فقیر ماند. دست مزد دانشگاه Jena کفاف زندگی هگل را نمی داد و اين پروفسور فلسفه مجبور بود مابقی درآمد خود را از فروش کتاب های فلسفی تامين کند.
هگل بخشی از اثر معروف خود“ Phenomenology of Spirit ” و يا ” Phenomenology of mind ” پديده شناسی ذهن ) را نتوانسته بود به موقع به ناشر خود ارائه کند و ناشر نیز از پرداخت دستمزد به هگل خوداری نمود. اوضاع سیاسی شهر Jena ناآرام بود و شهروندان منتظر حمله ناپلئون بودند. هگل نیز در این شرائط به پست اطمینان نداشت و نمی خواست بخش آخری کتاب خود را به وسيله پست برای ناشر بفرستد. ناشر از هگل درخواست نموده بود که تا تاریخ 13 اکتبر 1806 باید این کتاب تمام و به چاپ برسد و تقاضای ارسال بخش ناتمام را از هگل کرده بود ، اما در همین روز 13 اکتبر ناپلئون شهر Jena را تصرف نمود. هگل ناپلئون را سوار بر اسب در شهر Jena مشاهده می کند و شدیدا مجذوب شخصیت رهبر کشور فرانسه می شود. هگل در نامه ای اشاره به این روز تاریخی می کند “ امپراتور، این روح ( ذهن، نفس دنیا (منظور ناپلئون است)، را سوار بر اسب دیدم و با دیدن یک چنین فردی که بر دنیا حکومت می کند احساس عجیبی به من دست داد” .
هگل مابین سال های 1822 تا 1831 پنج بار مبحث “ فلسفه تاریخ ” را تدریس نمود و واژه ” روح و یا نفس دنیا ” که هگل در مورد ناپلئون مورد استفاده قرار داده بود در کتاب ” فلسفه تاریح ” و Phenomenology of mind به اساسی ترین مقوله فلسفه هگل يعنی به واژه “ ذهن و یا فکر دنیا ” تبدیل می گردد. (ذهن و یا فکر = mind و در زبان آلمانی = Geist )
مفهوم ديگر “ ذهن و یا فکر دنيا ” برای هگل “فرد تاريخی” است ( ناپلئون ) و به معنای ديگر فکر و خرد اين فرد تاريخی باعث می گردد که دنيا تغيير کند و هگل ادامه می دهد که ” تنها فقط ذهن و یا فکر واقعيت است ” و به همين علت وآژه ذهن و یا فکر تبديل می گردد به ” ذهن و یا فکر عينی ” (objective mind), بنابراين ذهن و یا فکر فقط يک مقوله ذهنی ( آگاهی ) نيست بلکه به صورت حقيقی و عينی نيز ظاهر می گردد: به معنی ديگر فرم و قالب ذهن و یا فکر چيزی نيست به جز جامعه , دولت و يا قانون.
تقريبا نزديک به دو قرن است که هگل مبحث ” فلسفه تاريخ ” را در دانشگاه برلين مورد بررسی قرار داده و درس نظری در اين مورد داشته است, اما شرائط تاريخی امروز درمقايسه با زمان هگل دستخوش تغييرات زيادی گردیده است. هگل بر اين عقيده بود که مبداء و شروع تاريخ در شرق است و در غرب تاريخ به مقصد و به اتمام خود می رسد. هگل معتقد بود که تاريخ بشريت با امپراتوری هخامنشيان شروع شده است و دولتی که مد نظر هگل بود در دولت هخامنشيان خود را نشان داده است: ذهن در اين دولت بيدار و تکامل داشته و هگل اضافه می کند که ذهن و یا فکر در دولت چين و هندوستان در خواب بوده و پيشرفت و يا توسعه ای نداشته است. با وجود اينکه ذهن در ايران بيدار بود و تکامل داشت اما اين اولين امپراتوری جهان در فرهنگ اعراب مسلمان حل شد و ايرانيان به نقل از هگل نه تنها مذهب بلکه مليت خود را نيز از دست دادند ، اما برغم اينکه ذهن و یا فکر در هند و چين خفته و در خواب بود اين دو کشور فرهنگ، مذهب ، زبان و مليت خود را حفظ کردند. هگل در يک جمله شاعرانه اين پديده را چنين بيان می کند : “ يک کوه ثابت هيچ برتری و مزيتی بر يک گل خوشبو که برگ های خود از دست می دهد و پژمرده می شود ندارد ” با کمی فانتزی در اين نقل قول هگل هند و چين کوه هستند و ايران باستان گل با عطری که پژمرده شده است. اما امروز تاريخ نه از شرق بلکه از غرب به شرق در حال حرکت است و اين ايده (خرد) مدرن غرب می باشد که شرق را تحت تاثير خود قرار داده است و باعث دگرگونی در اين منطقه ( شرق ) از دنيا شده است و با اينکه در ” فلسفه تاريخ ” اسمی از آمريکا ذکر نشده است و هگل آمریکا را يک کشور بدون تاريخ می دانست اما امروزه قدرت اقتصادی اين قاره را نمی توان بعلت نداشتن تاريخ و تاريخی نبودن آمريکا ناديده گرفت. هگل تاريخ بشر را به چهار مرحله تقسيم کرد : مرحله شرق ( که منظور هگل ايران است ) ، يونان ، روم و ژرمن ( و ايران بعنوان سکوی حرکت تاريخ به مرحله تاريخ يونان ). اما با اين تقسيم بندی تاريخ نه مي شود تاريخ اعراب را فهميد و نه تاريخ آمريکا را. آيا ” فلسفه تاريخ ” هگل ديگر موضوع روز نيست. فيلسوف آلمانی هابرماس اشاره می کند که هگل اولين فيلسوفی بود که به درستی مسئله مدرن را مورد بررسی قرار داده است: دوران چهارم تاريخ هگل يعنی دوران ژرمن ( مسيحی ) دوران مدرن است
به عقيده هگل عقل و شعور در بستر تاريخ نهفته است و اصولا عقل حرکت تاريخ را همراهی می کند و همراه با تاريخ است . در سال ۱۸۲۱ ناپلئون ( روح دنيا ) در گذشت اما رفرم های او بيشتر کشور های اروپائی را تحت تاثير خود قرار داد و حکومت ها سنتی از بين رفتند و علم و صنعت گسترش يافت. به دين ترتيب نظريه هگل درست بود که عقل تاريخ را همرائی می کند, چرا که پس از سقوط سيستم های سنتی در اروپا رژيم های مدرن و خرد مندانه در غرب پدیدار گشتند. اما آيا امکان دارد که امروزه روند globalization را خردمندانه و عاقلانه دانست, يک نگاه کوتاه به حوادث قرن گذشته و اوائل اين قرن نظريه هگل مبنی بر وجود شعور در حرکت تاريخ را مورد سوال قرار می دهد : دو جنگ جهانی , سوزاندن يهوديان , انفجار بمب اتم در ژاپن , جنگ های مذهبی (هند و پاکستان) و منطقه ای. تمام اين حواث را نمی شود با خرد و منطق تاريخی که هگل از آن نام می برد هماهنگ دانست. اما هگل فاجعه های تاريخ را بخوبی می شناخت و در کتاب فلسفه تاريخ اشاره می کند به : ”بدبختی ها , خبيثی , نابودی اصيل ترين شخصيت های تاريخی و از بين رفتن دولت ها و ملت ها “ که در تاريخ بشری به وقوع پيوسته است و او تاريخ را به يک نیمکت سلاخی تشبيه می کند که در روی آن “خوشبختی ها, خرد ملت ها و فضايل فردی قربانی شده اند”. برای هگل اين قربانی های تاريخ هدف و مقصودی را دنبال می کنند
هگل بر اين عقيده است که هدف تاريخ خدا است و نه تنها هدف خدا است بلکه حرکت تاريخ را خدا تعيين می کند ( تاريخ دست پرورده خدا است ) و به همين علت نیز شعور و عقل در بطن تاريخ نهفته است، چون خدایی است. مرحله آخر تاريخ (of History The End ) ژرمنی شدن دنيا است که اساس و اصول آن را دين مسيحيت معين می کند. هگل ادامه می دهد که دنيای اسلام و ديگر مذاهب های آسيائی نقش مهمی در روند و ساخت تاريخ ندارند , چرا که مسيحيت به گردش دور دنيا پرداخته و حاکميت خود را بر دنيا تثبيت کرده است. اگر هگل امروز زندگی می کرد بطور قطع عقيده ديگری در باره اسلام داشت , اما بعيد به نظر می رسد که نظريه خود مبنی بر ژرمنی و یا مسيحی شدن آخر تاريخ را تغيير می داد (دنيا ژرمن هگل – آخر تاریخ – در فلسفه مارکس تبديل به دنيای پرولتاريا می گردد ) در مرحله اول بنظر می رسد که هگل دين مسيحيت را مرکز ثقل دنيا قرار داده است و به دين ترتيب می شود اين تز هگل را با روش تجربی (Empirie ) مورد بررسی قرار داد که آيا مسيحيت بر دنيا تسلط داد و يا نه ( با جمعيتی بيش از چهار ميليارد از مسلمان ، هندی ها ، چينی ها و پيروان مذهب بودا مسيحيت نمی تواند بر جهان تسلط داشته باشد ). اما هگل در ” فلسفه تاريخ “ به دنيا نه از ديد تجربی بلکه به دید نظری (spekulativ ) نگريسته است و درست به همين علت است که هگل اشاره می کند: هدف و مقصد تاريخ “ آگاهی ذهن از آزادی ” است و اين آگاهی ذهن از آزادی فقط در يک جامعه مدرن می تواند پدیدار گردد که يک انسان بداند که اساسا آزاد است. آخر و هدف تاريخ از دید هگل آزادی است.
مرحله چهارم از تقسيم بندی تاريخ هگل مرحله (فرهنگ) ژرمن – مسيحيت است و ايده مدرن آزادی نيز از اين فرهنگ برخاسته است.
Fukuyama نويسنده کتاب ” آخر تاريخ ” (The End of History ) و شاگرد هگل نيز معتقد است که اقتصاد بآزار آزاد و مدرنيتت غرب در بيشتر کشور های دنيا نهادينه می شود، اما Huntington نويسنده کتاب برخورد تمدن ها (The Clash of Civilizations) زياد خوش بين به این پيشرفت ايده مدرن غرب در دنيا نيست و بر اين نظر است که پس به پايان رسيدن جنگ سرد مابین غرب و شوروی ( و کشور های اروپای شرقی ) دنيا به هفت و يا هشت بلوک با فرهنگ های مختلف تقسيم می شود که نزاع بين آنها اجتناب نا پذير است.
هگل برای اثبات نظرات تاريخی خود سندی ارائه نداد و به همين علت تاريخ دانان با ترديد به ” فلسفه تاريخ“ هگل می نگرند.