چند سطری در باره زیبایی

 

استاندال نویسنده قرن ۱۹ فرانسه اشاره می کند که زیبایی قولی است به خوشبختی

 ( La beauté nُ est que la promesse du bonheur ) . اما به احتمال خیلی زیاد این قول برآورده نمی شود !!

در طبیعت طاووس یکی از زیبا ترین مرغان است، اما چرا طبیعت ( Evolution ) چنین پرهای بزرگ و قشنگی به این  مرغ داده است: این پر های بلند و زیبا مانع از فرار طاووس از دست دشمن می گردند و در نهایت زیبایی  طعمه می شود.

چرا اسطوره امکان ادامه زندگی به زیبایی را نداد: Adonis پسر بچه زیبا طعمه یک خوک می شود.

 نارسیس ،جوان زیبا دوران اسطوره ی یونان ، حیرت زده از زیبایی خود شده بود و سرانجام همین حیرت و تحسین از زیبایی خود به نابودی نارسیس منجر گردید. تا به امروز این نظریه ابراز می گردد که زیبایی یک پدیده استثنائی است و امکان اینکه زیبا رویان شهروندان غیر اجتماعی شوند نیر زیاد است.

  هیچ کدام از جوانان زیبا یونان باستان جنگجو نبودند و بیشتر آن ها خیلی زود و بدون اینکه قهرمان شوند درگذشتند.

فروید تکامل بدن انسان به یک پدیده زیبا را نه فقط خطری برای فرهنگ می داند، بلکه احساس زیبایی و نه تمایل جنسی، به عقیده این روانشناس اطریشی، حتی نسل بشر را به نابودی تهدید می کند. فروید فرق می گذارد بین لذت بردن از زیبایی و  لذت جنسی. لذت بردن از زیبایی یک پدیده فرهنگی  ( انسانی ) است که با تعلیم و تربیت شخص ناظر در ارتباط است .این نوع لذت بردن از زیبایی را طبیعت (حیوانات ) نمی شناسد .فروید در کتاب ” ناخوشایندی در فرهنگ ” اشاره می کند که فرهنگ غریزه های طبیعی را سرکوب می کند ، بدین معنا که با پیشرفت فرهنگ بدن انسان تبدیل به یک پدیده ای می گردد که از نظر زیبایی قابل توجه است و نه از نظر جنسی ، یعنی بدون خواسته جنسی از دیدن یک بدن زیبا لذت بردن. بهمین علت نیز نسل بشر در خطر است : با تقدم احساس زیبایی بر تمایلات جنسی تولید مثل فراموش می شود !!!.

Freud, über die allgemeinste Erniedrigung des Liebeslebens ,S. 90

Symposion معروف ترین نوشته دوره باستان در باره زیبایی از پلاتون است. پلاتون در این نوشته اشاره می کند که عشق چیزی نیست به جز  احساس تمایل به زیبایی. اما منظور پلاتون از احساس تمایل به زیبای چیست ؟. این بدین معنا است که ما در مرحله اول خواهان بدست آوردن زیبایی هستیم ، اما خواهان بودن در اینجا به معنی تصاحب زیبایی ، آنچه که بورژوازی از مالکیت می فهمد، نیست ، بلکه به معنی شریک بودن در زیبایی است. ما  لذت می بریم که  تحت تاثیر زیبایی قرار گرفته ایم.

    طبقه آریستوکرات بعلت توانایی مالی که داشت می توانست زیباترین زن ها را به همسری انتخاب کند و به همین دلیل نیز این طبقه زیبا تر از سایر طبقات دیگر اجتماع شد ( ژن های زیبایی نسل به نسل انتقال یافتند ) . این sexual choice تا بامروز نیز ادامه دارد .ثروتمندان زیباتر از فقرا هستند و اگر قبول کنیم که طبقه مرفه بر مسند قدرت نشسته است، پس قدرت و زیبایی در کنار یک دیگر قرار دارند. اما تحت شرایط بخصوصی می توانند زیبایان فقیر به طبقات بالا راه پیدا کنند . 

مارکس اشاره می‌کند که نه فقط زيباتر از هنر يونان قديم تا به امروز به‌ وجود نيآمده است،بلکه  ما هنوز نیز از این هنر لذت می بریم . بايد توجه نمود که اين هنر زيبا که مارکس از آن نام می‌برد در يک جامعه برده‌داری پديدار گشته است. اما سوال این است که چگونه یک زير بنای عقب ‌افتاده برده‌ داری می تواند روبنای ( هنری ) را خلق کند که سیستم های پیشرفته تر فئودالی و یا سرمایه داری قادر به وجود آوردن آن نبوده اند.

به نظر ارسطو هيچ توصيه ‌نامه‌ای موثر تر از زيبایی نيست (در اينجا منظور زيبائی انسان‌ ها است و در مرحله اول زيبایی زنان) و به زبان ديگر زيبائی خود توصيه‌ نامه است. این توصيه ‌نامه را طبيعت امضاء می کند. کاربرد زيبایی قوی تر و مهم ‌تر از ثروت ، اصل و نصب ، خرد و شعور است و حتی در موارد بخصوصی زيبایی قدرت اجتماعی را نيز تحت تاثير خود قرار می‌دهد.  برخلاف عقيده بسياری از انسان‌ها که زيبائی را يک پديده نسبی می‌دانند که نظرها و سليقه‌های مختلفی در باره آن وجود دارد، زيبایی پديده ‌ای مطلق است و امکان بحث و گفتگو ( Diskurse ) در باره زيبایی وجود ندارد. 

از همان مراحل اوليه زندگی زيبایی يک قدرت اجتماعی است، يک کودک زيبا بيشتر مورد توجه قرار می‌گيرد تا يک کودک کمتر زيبا و يا بامزه. کودک زيبا می‌تواند هر کاری که بخواهد انجام بدهد و مورد بخشش و عفو قرار می‌گيرد.  در مدرسه زیبایان دوستان بيشتری داردند و حتی شايد نمره‌های بهتری نيز بگيرند. از آن‌ جائی که زیبا رویان هميشه مورد توجه هستند اعتماد به نفس بيشتری نیز پيدا می‌ کنند که باعث می‌شود شخص زيبا با اطمينان بيشری خود را در اجتماع نمايان سازد که در نهايت همين خصوصيات او را جذاب و جالب ‌تر  می‌ کند.

اما آن عده از افردای که معتقدند که عشق يک پديده احساسی و قلبی است در اشتباه هستند، چرا که حتی قلب نيز با چشم ‌های خود در جستجوی زيبایی است.

فمينيست‌ها به جنگ تاثير و نفوذی که زيبایی در اجتماع اعمال می‌کند می ‌روند و اصولا  “نهضت آزادی زنان”  رابطه درست و سالمی با پديده زيبایی زنانه ندارد. اما فمينيست‌ها اين اصل را ناديده می‌گيرند که زيبایی زنانه امتيازی است که طبيعت به زن اهداء کرده و با ناديده گرفتن اين واقعیت طبيعی، فمنيست‌ها در واقع طبيعت را نيز نفی می‌کنند.

  منشاء پرستش شدید زیبایی بدن که امروزه در فرهنگ غرب مشاهده می شود یونان باستان است. منظومه هومر  که پایه های هنرغرب را بنا نمود از جنگی خبر می دهد که بمدت 10 سال به طول انجامید. این جنگ به خاطر یک زن زیبا  مابین یونان و ترویا در گرفت. پاریس پسر پادشاه ترویا Helena ،زن زیبای پادشاه اشپارتا ، را ربود . ترویا تقاضای یونان برای بازگرداندن زن پادشاه اشپارتا را رد کرد. یونانیان برای برگرداندن Helena به ترویا حمله کردند. اما به نقل از پلاتون و نقاشی های بر روی گلدان ها مردان آتن بیشتر پسر بچه های زیبا را مورد ستایش قرار می دادند تا زنان زیبا را .

قتل خشایارشا

 

 

Diodor تاریخ نویس یونانی  ( قرن یک قبل از میلاد ) خبر می دهد:

آرتابانوس ( Artabanos )  فرمانده گارد محافظ خشایارشا و از افراد با نفوذ در دربار که در نواحی دریای  خزر متولد شده بود در سال 4/ 465 قبل از میلاد تصمیم می گیرد که پادشاه هخامنشی را به قتل برساند  و قدرت را در دست بگیرد. آرتابانوس خواجه حرمسرا دربار ،Mithridates ، را که مورد اطمینان خشایارشا بود از تصمیم خود آگاه می سازد. خواجه حرمسرا که خویشاوند آرتابانوس نیز بود از طرح قتل خشایارشا پشتیبانی می کند. خواجه امکان ورود آرتابانوس به خوابگاه خشایارشا را مهیا می سازد. آرتابانوس پس از به قتل رساندن خشایارشا به نزد پسران پادشاه می رود. داریوش ، پسر بزرگ خشایارشا ، و اردشیر در کاخ سلطتنی حضور داشتند.

پسر سوم ،گشتاسپ، در استان تحت حکومت خود، در باختران ( بلخ ) بود. آرتابانوس به اردشیر اطلاع می دهد که داریوش خشایارشا را به قتل رسانده است و قصد دارد خود پادشاه شود. ارتابانوس به اردشیر گوشزد می کند که او بی تفاوت نماند ، خود را برده نکند و  نگذارد داریوش به قدرت برسد. آرتابانوس به اردشیر هم چنان توصیه می کند که داریوش به جرم قتل پدر می بایست مجازات شود. آرتابانوس به اردشیر  قول می دهد که برای مجازات داریوش گارد محافظ را در اختیار او بگذارد.اردشیر حرف های آرتابانوس را باور می کند و با کمک گارد محافظ برادر خود ، داریوش، را به قتل می رساند. آرتابانوس که از پیشبرد طرح خود خشنود به نظر می رسید پسران خود را احضار و به آن ها می گوید که امکان به پادشاهی رسیدن او وجود دارد. سپس ارتابانوس با شمشیر به اردشیر حمله می کند ، اما اردشیر که مجروح شده بود توانست از خود دفاع کند و آرتابانوس را به قتل برساند. با اینکه انتظار نمی رفت که اردشیر بتواند مقاومت کند توانست انتقام پدر خود را بگیرد و پادشاه ایران شود. اردشیر چهل سال در ایران حکومت کرد.”

 با اینکه اسناد موجود در باره قتل خشایارشا اندک هستند – به غیر از Diodor و یک نوشته بخط میخی ، نویسنده رمی  Pompeius Trogus ، نویسنده یونانی  Ktesias ، ارسطو که از به قتل رسیدن خشایارشا خبر می دهند و یک خبر اختر شناسی – این امکان وجود دارد به این سوال جواب داده شود که چرا و به دست چه فردی  پادشاه هخامنشی در تابستان سال ۴۶۵ قبل از میلاد کشته شد. آیا خبر Diodor صحت دارد و یا فرد دیگری خشایارشا را به قتل رسانده است . نوشته ای به خط میخی تاریخ قتل خشایارشا را ۱۱ آگوست سال ۴۶۵ تعیین می کند ، اما به عقیده Wiesehöfer ، استاد تاریخ در دانشگاه کیل ( آلمان )، قتل چند روز زودتر ( چهارم آگوست ) به وقوع پیوسته است و نویسنده بابلی خط میخی  خبر قتل خشایارشا را در  ۱۱ آگوست  دریافت کرده است. خبر قتل خشایارشا که در سال ۴۸۰ به یونان حمله کرده بود  شگفتی یونانیان را بر انگیخت و خیلی زود ادبیات مختلفی از چگونگی این قتل در یونان اشاعه یافت. با وجود تفاوت ها مختلف در خبرهای  Diodor ، Ktesias و Pompeius Trogus ، محتوی این اخبار یک وجه مشترک با یک دیگر نیز دارند. نویسندگان یونانی انگیزه چنین اخباری را از ادبیات قهرمانی سرزمین خود اقتباس می کردند و در رابطه با توطئه و قتل در دربار هخامنشیان مورد استفاده قرار می دادند. مضمون این ادبیات به این گونه بیان می کردند که یک توطئه گر بلند پایه دولتی با کمک یک همدست در دربار به اطاق خواب پادشاه که توسط گارد شاهنشاهی محافظت نمی شود وارد می شود و پادشاه را به قتل می رساند. اما سرانجام توطئه گر به دست یکی از اعضای خانواده سلطنتی کشته می شود و پسر پادشاه به سلطنت می رسد. به همین علت نیز می بایست محتاطانه چنین اسنادی را مورد بررسی قرار داد .

با این وجود ما می توانیم خبر Diodors باور کنیم که خشایارشا به غیر از فرزندان متعدد از زنان مختلف سه پسر از ملکه آمستریس نیز داشت.  Pompeius Trogus اطلاع می دهد که در زمان قتل خشایارشا داریوش در سنین جوانی بود و اردشیر یک کودک. اما بیشتر این نظریه مورد قبول است که گشتاسب ( حکمران بلخ ) جوان تر از داریوش ،اما بزرگتر از اردشیر بود و بر علیه تاج گذاری اردشیر نیز قیام کرد. این نظریه Diodors که آرتابانوس مستقل عمل کرده و قصد دست یافتن به تخت پادشاهی را داشته مورد سوال است و این به سه دلیل: اول اینکه در تاریخ سلسله هخامنشیان آرتابانوس اولین فردی است که به خانواده سلطنتی تعلق نداشته و ادعای سلطنت کرده است. دوم هیچ سند بابلی از آرتابانوس بعنوان جانشین خشایارشا یاد نکرده است. سوم ، مهم ترین دلیل، یک سند اختر شناسی خبر می دهد که شاهزاده ی خشایارشا را به قتل رسانده است. این امکان وجود دارد که  آرتابانوس در توطئه قتل خشایارشا دست داشته است (  به طور قطع ثابت نشده است ). اما کدام از سه پسر خشایارشا مسئول قتل پدر است. نخست اینکه داریوش ، ولیعهد خشایارشا، در دسیسه قتل پدر کشته می شود، در صورتیکه اردشیر که بنا به اخبار غربی ها اشتباها با کشتن داریوش انتقام مرگ پدر را می گیرد نقش مهمی در قتل خشایارشا ایفا کرده است. آیا اردشیر نقشه قتل خشایارشا را طرح ریزی کرده بود و به این ترتیب نبوغ خود را در این توطئه با کشتن شریک جرم ، آرتابانوس ، نیز به اثبات رسانده است.

تمام تاریخ نویسان غربی از شجاعت و انسان دوستی  اردشیر خبر داده اند. اما آیا این تصویری که غربی ها از اردشیر ارائه داده اند واقعیت دارد. نوشته اختر شناسی یکی از پسران خشایارشا را قاتل معرفی می کند و نه آرتابانوس را. اما چون گشتاسب در بلخ بود پس می بایست یکی از دو پسر دیگر ، اردشیر ، یا داریوش خشایارشا را به قتل رسانده باشند. نویسندگان غربی داریوش را بی گناه در قتل خشایارشا می شناسند. داریوش که ولیعهد هم نیز بود دلیلی نداشت که پدر خود بکشد. به طور قطع داریوش برای اینکه زودتر تاج سلطنت را بر سر بگذارد تصمیم به کشتن پدر خود را نمی گرفت و از طرف دیگر قتل خشایارشا موجب اعتراض شدید دو برادر دیگر و دربار را به دنبال داشت. بیشتر ارزیابی ها نشان می دهند که اردشیر پدر خود را به قتل رسانده است. اردشبر به عنوان کوچک ترین پسر خشایارشا امکان دست یابی به تخت سلطنت را نداشت. نویسنده خبر اختر شناسی اطلاع داشته است که یکی از پسران خشایارشا پدر را  کشته است ، اما یا اینکه اسم پسر را نمی دانسته و یا نمی توانسته ، یا قصد نداشته که قاتل را معرفی کند. دیگر نویسندگان رمی و یونانی ( Diodor ) به دام روایت دربار اردشیر در باره چگونگی قتل خشایارشا افتادند ، روایتی که از توطئه آرتابانوس خبر می دهد. قیام گشتاسب در باختران بر علیه اردشیر بعد از مرگ پدر و برادر نیز نشان می دهد که گشتاسب هم قصد انتقام دو قتل را و هم به عنوان برادر بزرگتر ادعای سلطنت را داشت. به طور قطع می بایست نقشه برجسته از گنج خانه تخت جمشید را در رابطه با قتل خشایارشا در سال 465 قرار داد. محققان به درستی نتوانستند تعیین کنند که کدام پادشاه و ولیعهد در این نقشه برجسته کنده کاری شده اند ،آیا این نقس داریوش بزرگ و خشایارشا را نشان می دهد و یا خشایارشا و داریوش را. اما اگر شناسایی  تصاویر در این نقش امکان پذیر نیست می توان به طور مطمئن به ثبوت رساند که چه مقامی این نقش برجسته را به  گنج خانه انتقال داده است: اردشیر. باستان شناس ، Ann Britt Tilia ،که در تخت جمشید در سال های 60 قرن گذشته حفاری کرده است جایگاه اولیه این نقش را در قسمت شمالی و شرقی بنای پله ها در کاخ آپادانا تعیین کرده است. این کنده کاری پادشاه را که بر تخت نشسته است نشان می دهد. پشت پادشاه ولیعهد و خدمان دربار و اعضای گارد محافظ دیده می شوند و در مقابل پادشاه فرمانده گارد محافظ که دست خود را می بوسد و گارد محافظ . اما چرا اردشیر دستور انتقال این نقش برجسته از قسمت بنای پله ها در کاخ آپادانا به گنج خانه را داده  است ؟. آیا نقش برجسته خشایارشا و ولیعهد ، داریوش ، را نشان می دهد و بعد از کشته شدن ولیعهد اردشیر می بایست این تصویر را از بنای پله ها دور می کرد ؟.

   قتل خشایارشا اولین واقعه خونین در دربار هخامنشیان بود که برای تعیین جانشینی پادشاه رخ داد. تمام  اختلافات خشنونت آمیز بعدی در دربار این حقیقت را آشکار می سازند که تا قبل از حمله اسکندر مقدونی هخامنشیان از خارج تهدید نمی شدند، بلکه در گیری ها بیشتر ما بین افراد خانواده سلطنتی به وقوع می پیوست. به خاطر بیآوریم از درگیری اردشیر دوم با برادرش کورش جوان در آواخر قرن 5 قبل از میلاد. Xenophon تاریخ نویس یونانی از این درگیری که خود شاهد آن بوده در کتاب Anabasis خبر می دهد. نویسندگان رمی و یونانی خبر می دهند که بحرانی ترین شرائط در دربار هخامنشیان زمان مابین مرگ پادشاه و بر تخت سلطنت نشستن جانشین او بوجود می آمد. در این زمان ، زمان مرگ پادشاه و تعیین جانشین، تمام قوانین حاکم بر امپراطوری لغو می شدند. به همین علت نیز اطرافیان شاه در زمان جنگ تمام کوشش خود را به کار می گرفتند که شاه در میدان جنگ کشته نشود. مشاوران نزدیک داریوش سوم در Issos و Gaugamela در زمان حمله اسکندر مقدونی این آخرین پادشاه هخامنشی را از صحنه جنگ خارج کردند و فرار داریوش سوم  به علت ترس این پادشاه از ارتش یونانیان نبود. هم چنین به ظاهر بی تفاوتی و غیر فعال بودن خشایارشا در جزیره سلامیس در جنگ با یونانیان نیز می بایست در این رابطه – شاه درجنگ شرکت نکند و کشته نشود – مورد توجه قرار بگیرد. بر خلاف خشایارشا تاریخ نگاران غرب -Plutarch , Diodor – با نظر مثبت عمل کرد های اردشیر  را مورد بررسی قرار دادند . بنا به اخبار تاریخ نویسان اردشیر زیبا سیاست صلح جویانه ای را با همسایه غربی ، با یونان ،تعقیب می کرد .

با اینکه اردشیر خیلی زود مورد تایید اقوام ساکن در امپراطوری قرار گرفت ، اما می بایست به قیام گشتاسب در بلخ و کوشش مصری ها به رهبری Inaros که از شهروندان لیبی بود برای خود مختاری نیز اشاره کرد. با وجود کمک آتن به مصر جنبش مصری ها در سال ۴۵۴ قبل از میلاد توسط ارتش اردشیر سرکوب گردید. اردشیر توانست قبرس را که آتن قصد تسلط بر این جزیره را داشت دوباره به امپراطوری بازگرداند. اما در سال ۴۴۹ اردشیر با امضاء یک سند تقاضای آتن مبنی بر تائید سرحدات امپراطوری هخامنشیان و آتن را بر آورده کرد. به عقیده Wiesehöfer ساختار  واقعی قدرت و ثبات در دوره هخامنشیان نه در زمان داریوش بزرگ و نه در زمان خشایارشا ، بلکه با به قدرت رسیدن اردشیر مستحکم گردید. در تاریخ سلسله هخامنشیان , بعد از اردشیر , چهار شاهزاده نام اردشیر را انتخاب کردند و فقط دوبار نام داریوش و یک بار نام خشایارشا انتخاب شده است. کتیبه بابلی خبر می دهد :

” پادشاه اردشیر آگاه می سازد: از این کاخ خشایارشا ، پدر من ، پایه ها را قرار داد، تحت حفاظت آهورا مزدا من ، پادشاه اردشیر  ، این پایه ها را بنا و کامل کردم.” 

این نوشته خلاصه ای است از مقاله پروفسور Wiesehöfer ،استاد تاریخ در دانشگاه کیل- آلمان ،که در کتاب :   Bruno Bleckmann :

Herodot und die Epoche der Perserkrieg, 2007 

درج گردیده است

جایگاه کار و گارگر در فلسفه هگل

 

“ برای هگل کار هستی و جوهر انسان است ” ( مارکس )
هگل اشاره می کند که سعی و کوشش انسانها در نبرد زندگی بيشتر برای رسيدن به آرزوهای خود است و خصلتهای انسانی را فقط افرادی دارند که برای رسيدن به اين اهداف زندگی خود را به خطر بيندازد. اما نه فقط رسيدن به آرزوها هدف اند بلکه انسانها سعی می کنند که در اين نبرد خونين مورد تایيد ديگران نيز قرار بگيرند، به رسميت شناخته شوند و از اعتبار اجتماعی نیز برخوردار گردند.

اما هگل ادامه می دهد که اين نبرد نبايد با از بين رفتن انسان های ديگر خاتمه پيدا کند، چرا که ديگر کسی باقی نمی ماند که مورد قبول برنده باشد.
هگل در اثر معروف خود Phenomenology of Mind
اين جنگ را در مبحث آقا و نوکر ( ارباب و بنده ) بررسی می کند. ( آقا در فلسفه مارکس به بورژوا، سرمايه دار و نوکر به کارگر تغییر نام داده اند ).
در اين نبرد قانون غريزه بقاء برای آقا صدق نمی کند: آقا برای اینکه مورد تایید دیگران قرار بگیرد زندگی خود را به خطر می اندازد و به پيشواز مرگ می رود. نوکر اما حاضر نيست که خود را با خطر مرگ مواجه نمايد و از اين جنگ خونين صرفنظر و نوکری را می پذیرد تا که زنده بماند. آقا زندگی خود را به خطر می اندازد و به اين ترتيب مورد تایيد نوکر قرار می گیرد. آقا اما نوکر را به رسميت نمی شناسد و هر دو اين واقعيت زندگی را قبول کردند. نوکر کار می کند و طبيعت را برای آقا تغيير می دهد ( کشاورزی و درست کردن ابزار کار از مواد معدنی ) که آقا بتواند از زندگی لذت ببرد. در واقع بين طبيعت و آقا کارهای تولیدی نوکر قرار گرفته است و آقا نه فقط نوکر را در اختيار خود دارد بلکه بوسيله کار نوکر آقا بر طبيعت نيز مسلط است. به اين وسيله آقا آزادی خود را در طبيعت به دست می آورد. اينجا بايد خاطر نشان ساخت که کار از نظر هگل يعنی کار برای ديگری، کار برای ارضاء غريزه های شخصی يک عمل کرد حيوانی بشمار می آید. تاريخ در فلسفه هگل با جنگ بين آقا و نوکر شروع و با پيروزی آقا ادامه می یآبد و آنروزی که مساوات بين آقا و نوکر برقرار گردد حرکت تاريخ نيز متوقف می گردد، تاریخ به انتهای خود می رسد. ( برای مارکس نبرد آقا و نوکر جنگ بین بورژوا و طبقه گارگر است)
آقا زندگی خود را به خطر می آندازد که به يک هدف ايده آلی برسد، يعنی از طرف نوکر به رسمیت شناخته شود. برای آقا ايده آل شخصی مهم تر از بودن ( زنده بودن ) هست. اما آقا در نبرد با نوکر با يک تضاد درونی نیز برخورد می کند: آقا از طرف انسانی ( نوکر ) به رسميت شناخته می شود که برای آقا انسان به حساب نمی آید. تایيد شدن آقا از طرف آقای ديگر امکان پذير نيست، چرا که هيچ کدام از آقايان حاضر به قبول کردن نوکری نیستند و هر دو آقا تا پای مرگ پيش می روند. در واقع دو امکان در زندگی آقا وجود دارد: يا در ميدان نبرد کشته شود و يا در نعمت و لذت که بوسيله نوکر مهیا شده است به زندگانی احمقانه خود ادامه دهد. اين امکان دوم نمی تواند يک زندگی خردمندانه و آگاهانه برای آقا باشد و او را ارضاء، خشنود نمايد. اما فقط يک هستی خردمندانه و آگاه می تواند تاريخ را به پیش ببرد. آقا نمی تواند اين نقش تاريخی را بازی کند. تاريخ با عمل کرد نوکر پیشرفت می کند ( مارکس اين وظيفه تاريخی را به طبقه کارگر محول کرد ) اما چرا زندگانی نوکر آگاهانه و خردمندانه است و چرا او می تواند تاريخ را به جلو ببرد و آنرا به اتمام برساند.
نوکر برای آن نوکر شد که از مرگ وحشت داشت ( برخلاف آقا )
اما اين ترس نوکر از مرگ يک پدیده مثبتی نيز برای او به ارمغان می آورد: نوکر نبودن ( مرگ ) را نيز درک و حس می کند همين درک و شناخت از نيستی باعث می گردد که نوکر هم خود را و هم انسان های ديگر را بهتر از آقا بشناسد.
نوکر يک برتری ديگری نيز بر آقا دارد و آن کار کردن نوکر است. کار نوکر يک کار غريزی (instinctive
) نیست، او مجبور است که برای آقا کار کند. نوکر با کار خود محصول به آقا عرضه می کند، يا ابزار کار می سازد، اما او بايد قبلا برنامه توليد را طرح ریزی کند، يعنی نوکر بايد خود را با ايده و با برنامه ریزی توليد مشغول نماید. او مواد معدنی را تغيير فرم می دهد، او طبيعت را دست خوش دگرگونی می سازد. برای تغییر طبیعت و ساختن ابزار کار نوکر می بایست بر تکنيک ( علم ) دست یابد که بتواند محصولی را تولید نماید:
ريشه تکنيک، علم و خرد و به طور کلی شناخت در کار اجباری نوکر نهفته است. تمام اين خصوصيات را آقا ندارد. نوکر با ايده خود طبيعت را تغيير می دهد و بر آن مسلط می گردد و آزادی خود را در طبيعت باز می يابد. اين آزادی را آقا با زور بدست آورده و نه با کار و خرد خود. نوکر با تسلط بر طبيعت به توانائی خود، به آزادی ( ذهنی و نه حقیقی )، به ايده آزادی پی می برد و آگاه می گردد. پس از این روند کار و تفکر نوکر دیگر نوکر سابق نیست و از مرگ هراسی ندارد. اکنون آقا نیز می بایست نوکر را به رسميت بشناسد و بف اين ترتيب آزادی ذهنی نوکر به آزادی عينی تبديل می گردد. با برقراری مساوات مابين آقا و نوکر نبرد بین این دو خاتمه می پذيرد و تاریخ، به نقل از هگل ، به انتهای خود می رسد. زمانی که دیگر جنگی نشود حرکت تاریخی نیز متوقف می شود ( آخر تاریخ ).